فردا 25 شهریور

متن مرتبط با «شروع» در سایت فردا 25 شهریور نوشته شده است

همه چیز از ۱۷ مرداد شروع شد (۴)

  • خب نوشتن این پست فقط ۱ دلیل داره  اونم اینکه تا جزئیات ماجرا رو فراموش نکردم اینجا ثبت بشن به نظرم خوندنش برای شما ممکنه یه کم خالی از لطف باشه! خب چون میدونید که بالاخره آخرش چی شد! پس همین که تا اینجا اومدید ممنونم ازتون و بیشتر زحمتتون نمیدم و وقتتون رو تو ادامه مطلبم نمیگیرم خب ۱۷ مرداد یه فراخوان دیدم تو تلگرامم مبنی بر اعزام کادر درمان به مرز مهران در اربعین بعد تو توضیحاتش نوشته بود که درمانگاهی ک برپا کردن نقطه صفر مرزی مهران عه و روز آخر سفر اعضای گروه رو یه زیارت ۱ روزه به کربلا و نجف میبرن نمیدونم واقعا چی شد که تصمیم گرفتم فرم آنلاینی که در ادامه ش امده بود رو تکمیل کنم! من آدم اونقدر مومن و اهل زیارت رفتنی نبودم... ولی خب خلاصه فرم رو پر کردم و بعد یکی از سوالاتش داشتن گذرنامه بود ک من نداشتم ! و گزینه ندارم رو زدم همین باعث شد تقریبا قطع امید کنم و گفتم گذرنامه ک ب این زودی نمیاد و خلاصه خیلی دیگع جدی بهش فکر نکردم ۱۹ام صبح بود ک یه شماره باهام تماس گرفت و پیرو همون فرم عه و آیا من تصمیمم قطعیه؟ و بی فوت وقت گفتم بله  ولی گذرنامه ندارم گفت اوکیه الان درخواست بدی تا روز سفر قطعا ب دستت میرسه بعد اسمم رو جز گروه قطعی رد کردن و یه لینک جهت گروه تلکرام و باقی اطلاع رسانی ها دادن ، اینم بگم ک تو این ۲ روز در این مورد با خانواده اصلا صحبت نکردم چون میدونستم ب احتمال زیاد مخالفت میکنن و دلم نمیخواست کسی "نه" توی تصمیمم بیاره ... از طرفی میترسیدم به اون شماره ناشناس و گروه تلکرامش اعتماد کنم که بخوام باهاش راهی سفر به مرز بشم !  خلاصه زنگ زدم به پسر خاله م _ من یه پسرخاله دارم که نمیدونم چرا تا الان ازش ننوشتم ولی خدایی از هر برادری واسم برادر تر! بود, ...ادامه مطلب

  • همه چیز از ۱۷ مرداد شروع شد

  • اولیش سرپرستارمون واسه این ماه با هززززاررر منت به من ۵ روز مرخصی داده بود که با وقاحت تمام وقتی یکی از همکارای شب کارمون استعلاجی شد ۲ تا از شیفت شب های اون شد سهم من ! یعنی رید تو مرخصی من ولی به سابقه دارهای بخشش حتی پیشنهاد نداد که اگه ممکنه جای همکار استعلاجی رفته شیفت وایسن، بعد حالا که واسه ماه بعد ازش ۱۰ روز مرخصی میخوام رفته واسم تو قیافه که ۱۰ روز نمیدم، فوقش ۵ روز هرچی واسش میگم بابا شرایط من به فلان دلیل و فلان دلیل خاصه نمیتونم واقعا کمتر از ۱۰ روز ، میگه منم نمیتونم ۱۰ روز مرخصی بدم بهت نرو کلا :/ ، وقاحت تا کجا ؟ من تو ۸ ماهی که تو این بخش دارم کار میکنم کلاااااا ۵ روز رفتم مرخصی ، مرخصی این ماهمم که ازم گرفت واسه ماه بعدم حاضر نیس باهام همکاری کنه ... واقعا حقش نیس برم جیش کنم تو بخشش ؟  دومیش همه‌چیز از ۱۷ مرداد شروع شد ، لینکی واسم ارسال شد ، ثبت نام کردم، ۱۹ ام باهام تماس گرفتن که آیا از ثبت نامم مطمئنم و بی فوت وقت گفتم قطعا و حتما ،‌ ۲۰ ام ساعت ۳ صبح! (بامداد؟) در حالی که از شدت ذوق و هیجان بیخواب شده بودم بقیه های ثبت نام اینترنتی رو انجام دادم و منتظر بودم تا شنبه بشه و کارهای اداری انجام بشن، همون موقع همونطور که تو دلم ذوق و اندوه رو همزمان داشتم ، یهو بغضم ترکید و گریه م گرفت و گفتم خدااااا خواهشا این بار دیگه نزن تو حالم، بذار این بار بشه ، حالا که اینقدر واسش مشتاقم ذوق و شوقمو نگیر ، چشمامو بستم و خوابیدم و از اون روز تا الان هزار بار سنگ افتاد جلو پام ولی خدا کمکم کرد و کارم پیشرفت و امروز با اومدن پستچی و بسته ای که به دستم رسید انگار دلم قرص تر هر وقت دیگه ای شد ... (واستون بیشتر و کاملتر مینویسم از چند و چون قضیه ) سومیش س.ت باز پیام د, ...ادامه مطلب

  • همه چیز از ۱۷ مرداد شروع شد (۲)

  • به عنوان غول آخر این مسیر ، امروز رفتم تو صف ارز ! تقریبا همه کارا انجام شده  وسایلمم جمع و جور کردم  سرپرستارمم بهم مرخصی نداد :/ و با کلی نامه زدن به مدیریت و ریاست و ... کشیدن پای تمام اینا وسط ماجرا کوتاه اومد ... بازم مرخصی نداده ها فقط شیفت شب نداده :/ شیفت صبح و عصر داد و گفت غیبت کن و کسر حقوق میشی ... منم در حالی که داشتم نگاش میکردم و همه تنفرمو با نگاهم بهش میدادم تو دلم گفتم جهنم اون پولو سگ خورد ، تف تو روی من اگه بعد از طرحم همچنان وایسم تو بخشِ تو که ازم بیگاری بکشی... الانم به عنوان حسن ختامِ هفته_ و طبق عادت معهود هر هفته_ بریم برای یه عصر و شبِ سم ... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • همه چیز از ۱۷ مرداد شروع شد (۳)

  • دلم میخواد دقیق و با جزئیات بنویسم ولی اگه بیشتر از این تو راه گوشی دستم بگیرم قطعا سرگیجه و حالت تهوع تا آخر مسیر همراهمه... بی مقدمه و بی حاشیه بگم  نمیدونم چطور شد ‌و همه چی چطور پیشرفت ، ولی من الان تو راه کربلا ام ... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از کارگاه شعر تا شروع درمان !

  • خب دیروز رفتم کارگاه شعر ، مانتوی آبی که تازه دادم خیاط واسم بدوزه رو پوشیده بودم با شلوار جین و روسری آبی سورمه ای و کیف سورمه ای ، مثل همیشه یه آرایش یواش هم داشتم ، تو کارگاه دختر هم رشته و مستر ک, ...ادامه مطلب

  • شروع کارآموزی ها + عمو جیمز مهربون

  • عمو جیمز برگشته شهرمون،  برگشته سر کارش ، تو مرکز بودم ، حس کردم صدای عمو جیمز میاد ، بعد با خودم گفتم توهم زدی ها اون تهران عه ، باز با دقت گوش کردم دیدم نه صدای خودشه رفتم جایی که صداش میامد و از , ...ادامه مطلب

  • شروع کنم بنویسم از مطالبی که قولشو داده بودم ...

  • اون روز ، همون روز 26 آبان من فکر کردم که با بودن مستر کاف تو زندگیم میتونم از حس دوست داشتن یه نفر _غیر از خانواده _لذت ببرم،  فکر کردم که اگه مستر در رابطه ای نباشه ، دلیلی برای اینکه از من خوشش نیاد نیست و پس میتونم یه حس دوست داشته شدن ناب رو هم تجربه کنم ... گذشت و من بیشتر راجع به مستر میفهمیدم و حس میکردم که آآآآآخ چقدر علایق ما شبیه به همه و چقدر , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها