عمو جیمز برگشته شهرمون، برگشته سر کارش ، تو مرکز بودم ، حس کردم صدای عمو جیمز
میاد ، بعد با خودم گفتم توهم زدی ها اون تهران عه ، باز با دقت گوش کردم دیدم نه صدای خودشه
رفتم جایی که صداش میامد و از لای در نگا کردم دیدم بلهههههه خود خودشه
میخواستم همونجا برم در رو باز کنم و بهش سلام کنم بعد حس کردم شاید درست نباشه
صبر کردم ساعت ناهار و نماز ، دیدم تو همون اتاق نشسته ، در زدم و سلام کردم اول معمولی
جواب داد سلام و بعد مث ادمایی که دقت میکنن و نگام کرد و گفت ااااا سلااااام و از جاش بلند شد
و ازم احوال پرسی کرد ، گفتم خیلی خیلی خوشحالم که برگشتید ولی بیشتر نمیتونستم بگم
چون همه ادمای اونجا نمیدونن عمو جیمز مریض بوده ، خلاصه که خیالم راحت شد
مطمئنا بدنش از سرطان پاک نشده ولی اونقدری حالش خوب هست که برگشته سر کار ...
امروز اولین روز کارآموزی روان 2 بود ، خب دوباره بخش اعصاب و روان هستیم و با تکالیف نفس گیرش
تکالیف این ترمش جوریه که کلی هم خرج میذاره رو دستمون ....
هعیییییی ... برامون آرزوی موفقیت کنید ! ممنون
شب سردتون بخیر ...
فردا 25 شهریور...
ما را در سایت فردا 25 شهریور دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 8nursesevil4 بازدید : 100 تاريخ : جمعه 19 بهمن 1397 ساعت: 16:50