شروع کنم بنویسم از مطالبی که قولشو داده بودم ...

ساخت وبلاگ

اون روز ، همون روز 26 آبان من فکر کردم که با بودن مستر کاف تو زندگیم میتونم از حس

دوست داشتن یه نفر _غیر از خانواده _لذت ببرم،  فکر کردم که اگه مستر در رابطه ای

نباشه ، دلیلی برای اینکه از من خوشش نیاد نیست و پس میتونم یه حس دوست داشته

شدن ناب رو هم تجربه کنم ... گذشت و من بیشتر راجع به مستر میفهمیدم و حس میکردم

که آآآآآخ چقدر علایق ما شبیه به همه و چقدر خوب میشه که من مستر رو داشته باشم...

هربار که میدیدمش کلی دعا میکردم که خدا این پسر مال من بشه ، تا بارون میبارید میدویدم

بیرون رو نگاه میکردم و دعا میکردم خدا مستر رو واسه من نگه دار ...

دعاهایی که بهشون معتقد بودم رو میخوندم و از خدا فقط مستر رو میخواستم

وقتی میدیدمش با لبخند تو چشماش نگاه میکردم تا بلکه بفهمه که دلم رفتهههههه...

اون شب که تو جاده برفی بودم تو اینستاگرام استوری گذاشتم از جاده و پیرو اون مستر اومد

دایرکت . مقدار خیلی کمی در مورد جاده و شهر حرف زدیم خیلی رسمی و کوتاه و تمام .

همین چهارشنبه که گذشت وقتی رفتم کارگاه انتظار داشتم مستر خیلی تحویلم بگیره

ولی نگرفت

تو پست بعدی میگم چی شد دقیقا

که بعد اون روز اومدم خونه و اینجا نوشتم اون محبته که آدما رو نگه میداره

من نمیدونم مستر هم تو دلش چیزی بود یا نه ولی عرضه نداشت منو نگه داره

پریشب تو اینستا یه استوری گذاشتم پیرامون مشکلم با کلاس زبان و اینکه همگروهیم دیگه

نمیاد و من نمیتونستم کل شهریه رو خودم بدم ، مستر باز اومد دایرکت و بدون اینکه من

ازش سوال کنم کلی راجع به خودش توضیح میداد :/ راجع به وضعیت زبانش و مدرک ttc و

کلاس برداشتن هاشو و از این دست و من به سردی هرچه تمام تر براش پاسخ های تک

کلمه ای میفرستادم.   فرداش اسکرین اون چت ها رو واسه دوست صمیمیم فرستادم و اون

گفت که تو دیگه خیلی سرد برخورد کردی ، هرچی اون میخواسته شوخی کنه و راحت باشه تو

زدی تو پرش،  گفتم حقشه . گفت شاید اخلاقش اینه ، گفتم گ.ه بگیرم اون اخلاقو پسره میخواد

تو چت با من ل.ا.س بزنه بعد تو جمع خودشو بگیره که بگه خیلی علیه سلامه؟؟؟

اون اگه آدمه باید هم تو جمع با من خوب باشه هم غیر جمع

اگه داره پنهون کاری میکنه یعنی یه ریگی به کفششه... خلاصه که الان واقعا واقعا واقعا هیچ

حسی به مستر ندارم ، واقعا باورم نمیشه ... دیالوگ رگ خواب : کامرانی که همه ی زندگی من

به یک نگاهش به یک لبخندش بسته بود الان اینقدرررر برام غریبه ست ...

واقعا اون مستر کاف که من ساعت ها مینشستم و به حرفهایی که هیچ وقت زده نشد باهاش

فکر میکردم الان اینقدر برام معمولی شده ، که واقعا تو دلم محبتی بهش نیست ...

+++توجه شما رو به پست بعدی با توضیح اتفاقات چهارشنبه ی گذشته جلب میکنم .

فردا 25 شهریور...
ما را در سایت فردا 25 شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8nursesevil4 بازدید : 107 تاريخ : چهارشنبه 8 فروردين 1397 ساعت: 5:33