از کارگاه شعر تا شروع درمان !

ساخت وبلاگ

خب دیروز رفتم کارگاه شعر ، مانتوی آبی که تازه دادم خیاط واسم بدوزه رو پوشیده بودم با شلوار جین

و روسری آبی سورمه ای و کیف سورمه ای ، مثل همیشه یه آرایش یواش هم داشتم ، تو کارگاه دختر

هم رشته و مستر کاف و خواهر ع و سرگروه و آقای "سنت و مدرنیته " بودن ، یه خانوم جدید هم بود

یه آقای دیگه ای هم که لهجه ی بسیار قشنگی داشت و من فقط جلسه اول و دوم کارگاه  (همون

پاییز 96) که تازه میرفتم دیده بودمش و کل این تقریبا دو سال نبودش ! و چقدر هم که آدم باسوادی بود

مطالب این هفته رو همون خانوم جدیده انتخاب کرده بود که برخلاف عنوان جذابی که داشتن اصلا

جذاب نبودن :/ و جلسه تقریبا 40 دقیقه زودتر از دفعه های قبل تموم شد !!! بعدش با دختر هم رشته

رفتیم یه کتابفروشی خفن نزدیک همون ساختمون کارگاه شعر و اونجا واسم تعریف کرد که طرحش رو

شروع کرده و از سختی های اولین شیفت هاش گفت ، تو کتابفروشی کلی گشت زدم و دو تا کتاب

برداشتم "بابا گوریو" و "مانیفست های یک فمنیست "


دیشب آخر شب داشتم با مستر شین چت میکردم ، واقعا  واقعا واقعا اشتباهی واسش نوشته ببودم

"سلام عزیزم " اونم نامردی نکرد اینو ریپلای کرد و نوشت میدونم اون عزیزم بغلش اشتباه شده و

استیکر خنده گذاشت ، وای خیلی خجالت کشیدم ... به دوستم گفتم آدم ی وقتهایی میخواد کرم

بریزه ی کار اشتباه رو عمدی انجام میده ولی جدا جدا جدا این عزیزم عمدی نبود و از بس که بعد از

سلام نوشتم عزیزم گوشیم بعد از سلام کلمه ی عزیزم رو پیشنهاد میده :/ و اینجوری آدمو ضایع

میکنه ...


راستی اینم میخواستم بگم ، دقیقا دو روز قبل رفتن به شهر خواهر ، با مشورت دکتر میم و البته اصرار

بیشتر خودم خوردن داروهای ضد افسردگی رو شروع کردم ! خب اگه پارسال دنبال درمان رفته بودم

تابستون پارسالم تماما با حال بد و گریه نمیگذشت و تونسته بودم درس بخونم و مقداری کمک امسال

بشه ، حالا نمیخوام این تابستون هم از دست بدم و بعد آه و ناله کنم که ای وای درست و درمون واسه

ارشد نخوندم حالا هیچ قبرستونی قبول نمیشم ! دکتر میم مخالف شروع کردن دارو از الان بود ولی من

بهش اصرار کردم و گفتم من حتی به القای روانی دارو خوردن ( که حالا دارم دارو میخورم پس زودتر

خوب میشم ) نیاز دارم ، انقدر راه و بی راه واسش آوردم که راضی شد ! البته من خودم میدونم که اثر

دارو های روان از متوسط 3 هفتع بعد مصرف شروع میشن ولی همون حس القای روانی داره بهم میگه

که حالم بهتره ،از هفته ی قبل ، از هفته ی قبل ترش ، از ماه قبل و قبل ترش و همینطور از سال قبل...



اوضاع درسها هم خوبه خدا رو شکر

میخونم ، ولی حس میکنم سرعتم کمه ، یعنی چون هم میخونم هم خلاصه نویسی میکنم سرعتم

خیلی میاد پایین ولی از طرفی اگه خلاصه ننویسم 4_5 ماه دیگه انگار نه انگار که این مطالبو خونده ام



از افسردگی نترسید

برید پیش روانپزشک

دکتری که با تمام وجود بهش اعتماد دارید

از افسردگی و پیش روانپزشک رفتن نترسید

از این بترسید که به دنبال افسردگی عمرتون هدر بره ...

فردا 25 شهریور...
ما را در سایت فردا 25 شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8nursesevil4 بازدید : 126 تاريخ : شنبه 12 مرداد 1398 ساعت: 13:27