در ادامه ی دارم با زندگیم چه کار میکنم ..‌‌.

ساخت وبلاگ

یک

آقا من حوصله م‌ سر رفته بود و داشتم اینستا رو بالا و پایین میکردم که فک کردم چرا اینقدر باید اینستای من پرایوت باشع ؟ چرا باید حتماااا یکیو بشناسم که ریکوئستشو قبول کنم با بهش ریکوئست بدم ؟ چرا یه ذره شل نمیکنم و آدمایی که دوستای دوستامن یا به عبارتی فالوور و فالووینگ مشترک داریم رو اضافه نمیکنم به پیجم ‌‌‌...

در همین راستا ، لیست ساجستی ک خود اینستا میده رو نگا کردم و به چند نفر _ فارغ از جنسیت_ که دوستای مشترک داشتیم ریکوئست دادم، با بعضی دوستای مشترک میشدن همدانشگاهی های تهرانم ، با بعضی هم دوستای قدیمی دوران کارشناسی و دبیرستان و ...

امروز دیدم چند نفر قبول کردن و فالو بک دادن 

طبق عادت معهود اول میرفتم پستها و هایلایتهاشونو نگا میکردم و بعد فالو بک رو قبول میکردم... و همینطور ادامه دادم تا رسیدم ب یکی از پسرای بیمارستانمون :/

شت 

من به این ریکوئست دادم یعنی ؟ من ؟ چرا آخه ؟ بعد نگا پروفایلش کردم و دیدم واقعا از پروفایلش نمیشد فهمید این همونه و من فقط این آدمو دیدم حتی اسم کوچیکشو یا فامیلیشو نمیدونستم و همینطور رندوم طوری طبق چیزی ک گفتم ریکوئست داده بودم ‌‌‌...

شت واقعا ..‌. شت 

حالا مشکلم اینه ک من واااااقعا حتی اسم آدمو نمیدونستم و دلم نمیخواد فک کنه مثلا کراشی چیزی روش داشتم و رفتم گشتم اینستاشو پیدا کردم و بهش ریکوئست دادم ‌‌‌... واقعا نمیخوام چنین فکری کنه ..‌. اه ...:/ چرا آخه ..‌. 

دو

برگشتم سر کارم

تو همون بیمارستان و همون بخش 

برگشتم به شرط مساعدت 

گفتم میمونم ب شرط اینکه شرکتی بشم، شیفتهام دیگه نباید اینجوری فشرده باشه ، کشیک پلاسمافرز نمیمونم‌، هرکس از را میرسه نباید هرچی دلش میخواد بهم بگه ( با یکی از سوپروایزرها ی بار بحثم شده بود اونم دهنش بی چاک و بند بود و خلاصه یکی از دلخوری هام از بیمارستانم همون آدم بود ) و شرط آخرمم ۱۰ روز مرخصی اربعین برای تمام سالهایی که قراره تو اون بیمارستان کار کنم بی چون و چرا، بی خواهش و تمنا و منت و بی التماس..‌. بود و اتفاقا مدیریت از این آخری بیشتر از بقیه استقبال کرد و گفت من مینویسم و امضا میکنم از الان تا هروقت اینجایی بهت ۱۰ روز مرخصی اربعین بدن دیگه چی ؟ قول اینو ک داد بغضم گرفت و گفتم همین 

گفت پس میمونی ؟ گفتم با این شرط ها بله 

زنگ زد ب سرپرستارمون گفت فلانی از امروز شیفت میده 

سیامک انصاری وار نگاش کردم گفتم امروز ؟ من آمادگی ندارم، گفت شیفت آمادگی نمیخواد ک برو غذاتو بگیر از سلف و برو سر شیفتت :/ هیچی از اون روز از همون لحظه یه شیفت عصر و شب کرد تو پاچه م :/

بعد لیست کشیک پلاسمافرز رو آورد و گفت ۱۰ تاش خالیه ... گفتم خب من اطلاع داده بودم ک نمیام ، گفت خب ما جایگزین نکردیم کسی رو 

اگه شل میکردم اون ۱۰ تا هم میرفت تو پاچه م ، گفتم خداشاهده توان جسمی ندارم دیگه واقعا نمیتونم ، گفت من ۱۰ تا رو کشیک رو ب کی بدم اخه ؟ گفتم بابت همکاری هایی ک با من کردید ۵ تاشو قبول میکنم ولی واقعا ۱۰ تا در توانم نیس ، گفت قبوله به مسئول پلاسمافرز میگم واسه ۵ تاش بهت اطلاع بده 

هیچی دیگه از اتاقش ک اومدم بیرون حس زنهایی رو داشتم که از شوهرشون کتک خوردن، فحش و بد و بیراه شنیدن و برگشتن خونه باباشون بعد باز با یه گردن کج کردن مرده خر شدن و پشیمون طلاق شدن ... آخ خدا کنه رو بقیه قول هاشون بمونن و منو از تصمیمم پشیمون نکنن‌... فردا 25 شهریور...

ما را در سایت فردا 25 شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8nursesevil4 بازدید : 34 تاريخ : يکشنبه 9 مهر 1402 ساعت: 16:46