خب این هفته ای که گذشت رو تو شهر خواهر گذروندیم :)
دو روزش کامل درگیر دکتر و بیمارستان بودیم ، 1 روز درگیر خرید لباس واسه عروسی آخر این ماه ، و
بقیه روزهای رو درگیر مهمونی و مهمونی بازی ! من جدا قصد خرید نداشتم و هر لباس خوشگلی که
میدیدم پا میذاشتم رو نفس اماره م که نههههه نمیخرم من به اندازه کافی لباس دارم ! تا اینکه یه کت
و دامن سرخابی فوق العاده خوش دوخت دیدم و به اصرار مامانم پرو کردم و لباس انگار واسه من
دوخته شده بود ! انقدر تو آینه ذوق خودمو کردم که حد نداره :)))) ( خودشیفته! )
خلاصه که خریدمش! بعدم رفتم یه کتابفروشی مهم تو همون منطقه و کتاب همنوایی با ارکستر
شبانه چوبها اثر رضا قاسمی رو خریدم ... تو این چند روز شهر خواهر و مسیر های رفت و آمد هم کتاب
های یادداشت های یک پزشک جوان و کلاه رئیس جمهور رو تموم کردم و تو طاقچه روی ماه خداوند را ببوس رو خریدم و تازه شروعش کردم !
خب من دارم "خواهر زاده دار "! میشم :) ، یه پسر کوچولو که هنوز اسمی واسش انتخاب نشده تو راه
داریم، دفعه قبلی که خواهرم اینا اومده بودن شهرمون وسایلی که مامانم اینا واسش خریده بودن رو
برد و این دفعه ما رفتیم اونا رو بچینیم :) خیلی حس خوبیه ، نی نی کوچولومون :) ❤
دیگه اینکه ... ی کاری کردم ! اینکه به بیمارستان کاردانشجویی گفتم واسه مرداد نمیام سر کار
من تنبل نیستم
روزی 100 بار اینو به خودم میگم و تاکید میکنم که من تنبل نیستم و فقط به خاطر اینکه بتونم تو
مسیر ارشد موفق باشم مجبور شدم کاردانشجویی رو ترک کنم ، قبلش فکر میکردم میشه بعد از
شیفت های کاردانشجویی و کارآموزی درس هم خوند !!! اما من تو ماه گذشته حتی 1 لغت زبان هم
نتونستم بخونم ، حس کردم واقعا حیفه ، حالا که اینقدر مصمم واسه ادامه تحصیل چرا فرصت تلاش
کردن واسش رو با کاردانشجویی از خودم بگیرم ؟ با اینکه محیط کارم خیلی خوب بود، همکارها خیلی
خوب بودن، سرپرستار مون که ماه بود ، ماه ! ولی ...الان اولویت واسه من ارشد خوندن هست نه
صرفا کار کردن و "پرستار روتین کار شدن" ...
دیگههههه از فردا قراره درس خوندن رو شروع کنم
دعای خیر و انرژی های مثبتتون رو بدرقه ی راهم کنید
شبتون خوش
فردا 25 شهریور...
ما را در سایت فردا 25 شهریور دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 8nursesevil4 بازدید : 103 تاريخ : شنبه 12 مرداد 1398 ساعت: 13:27