بار دیگر ، شهر خواهر !

ساخت وبلاگ

پارسال عید خوبیش این بود که میخواستیم بریم سفر ، برای چهارمین بار میخواستم اصفهان رو ببینم و

برای اولین بار یزد ! ، حالا بگذریم که بابام در تمام لحظات سعی داشت از دماغمون _البته بقیه نه فقط

من _ دربیاره ولی خب سفر بود دیگه، خوب بود ، تنوع بود ! امسال برنامه ی خاصی نداشتیم ،

میخواستیم بریم شهر خواهر و از اون طرف شمال که فعلا شمال رو آب برده ! و بابام هم زد زیرش که

بریم شهر خواهر چ کار کنیم مگه بیکاریم :/ دیگه منم از لج بابام و cousin هام _ توضیح میدم_ پامو

کردم تو 1 کفش که بریم شهر خواهر ،حالا قراره من و مامانم بریم فقط

مامانم از این که بابام نیس ناراحته ولی من نه ، میخواس بیاد یکریز ایراد بگیره ، خب بهتر ک نمیاد !

13 بدر هم میمونیم،این چند روز احتمالا بریم خرید و چند تا موزه و 13 بدر هم چون جای خاصی نداره

یه پارک ساده احتمالا ، شایدم هیچ جا ! البته که اگه هیچ جا هم نریم بهتره تا بمونیم شهر خودمون


در مورد cousin هام بگم : آقا من کلا خار دارم ! واسه همه ، این cousin ها هر جا میخوان میرن و

میگردن به من نمیگن بیا :/ بعد ی وقت ک دلشون عکس میخواد میگن فلانی تو بیا ازمون عکس بگیر

انگار من دوربینمو به راحتی به دست آوردم که واسه اینا به راحتی شات خرج کنم ! حالا میرم شهر

خواهر ، اونجا اگه رفتم بیرون عکسهای درست و حسابی میگیرم ، الکی شات هم حروم نمیکنم واسه

اونا ، خیلی حرصم میگیره ، پریشب رفتن رستوران ،تازه  هر کس به حساب خودش ، بعد نامردا به من

نگفتن ... انگار اگه من بودم اونا میخواستن پول منو بدن ...انقدر ناراحت شدم

همیشه همینجوری بوده ، نمیدونم چرا ، من تو جمع دوستامم خار داشتم ، میرفتن بیرون بعد من از

استوری هاشون میفهمیدم که رفتن بیرون ! اونوقت نوبت تحقیق و ترجمه و ارائه که میشد میامدن

سراغ من ... خیلی از این حرکت بدم میامد ، واسه همین رفتار ها هم بود که الان تقریبا هیچ دوستی

تو دانشگاه ندارم ، نع اینکه با همه قهر باشم ها ، سلام علیک و احوال پرسی داریم ولی با کسی

صمیمی نیستم که دوستم باشه، تو راه رفت و آمد کنارم باشه با هم بگیم و بخندیم و از راز های هم

خبر داشته باشیم ... با همه رابطه رسمی و خشک ! فکر میکردم بچه های گروه کارآموزیم خوبن که

اونا هم سر کارآموزی دیالیز خودشونو نشون دادن ... از اونا هم بدم میاد ...


بگذریم از این حرفهای خاله زنکی!

واسه فردا تو راهم دو تا کتاب برداشتم ! یکی بیوه کشی که حدود 60 ص ازش مونده و یکی هم

برو دیده بانی بگمار ، دو تا کتاب هم تو گوشیم تو اپلیکیشن طاقچه دارم !


مستر شین بود ؟ سعی کنید یادتون بیاد حال ندارم توضیح بدم !

چقدر آدم باحالیه!  تو شهر خواهر درس میخونه ولی یه شهر دیگه زندگی میکنه ، دلم میخواست بشه

ببینمش، ی شب تو حرفهامون قرار شد قرار بذاریم نمایشگاه کتاب تهران همدیگه رو ببینیم ولی

هماهنگیش خیلی سخته ، یه روز که هم من بتونم هم اون ، دو تا آدم از دو شهر مختلف بعد قرار تو

تهران ! جالبه واقعا ! :) ولی امیدوارم بشه ...


دیگه چی بگم براتون ؟ دلم لک زده واسه دیدن ا.د ، دلم میخواد تو چشمای خوش رنگش نگاه کنم و

باهاش حرف بزنم... ولی افسوس ...  گریه میکنم از ندیدن ا.د ؟ معلومه که نه، چون گریه نکردن واسش

1 درد عه گریه کردن چند تا ، عظیم ترینش همین که بخوام توضیح بدم چه مرگمه. ...

اینجوری دیگه ...


شبتون بخیر ❤

فردا 25 شهریور...
ما را در سایت فردا 25 شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8nursesevil4 بازدید : 104 تاريخ : يکشنبه 29 ارديبهشت 1398 ساعت: 16:26