استاد عشق کارآموزی خون :)

ساخت وبلاگ

هفته ی گذشته ، همون طور که شرح دادم هفته ی پر تنشی بود

ا.د رو هم نتونستم ببینم (البته این اصلا جز تنش ها به حساب نمیاد)

روز جمعه و شنبه کارآموزی خون لانگ داشتیم

کارآموزی خون تو بخش انکولوژی برگزار میشه ، خب دیدن آدمهای مبتلا به سرطان و روز به روز آب

شدنشون واقعا سخته ... اینکه تو هر روز و هر شیفتی که ما انکولوژی بودیم ، فوتی هم داشتیم

فشار روانی رو بیشتر میکرد ، ولی خب استاد عشق این کارآموزی باعث شد من به بخش انکولوژی

به یکی از گزینه هام واسه کارکردن فکر کنم ...

اینم اضافه کنم ، این بیمارستانی که الان میریم تا حالا نرفته بودیم و فضا از هر لحاظ واسمون جدید عه.


حالا چرا به این استاد عه میگم عشق ؟ چون کلییییییی اطلاعات تئوری داره و کلی هم عملی ، هر جا

که بقیه نمیدونن باید چ کار کنن میگن از فلانی (استاد ما ) بپرسید ، این استاد عشق اطلاعات تئوری

رو خیلی هم عالی منتقل میکنه و مهم تر از همه ی اینا ذره ای غرور نداره ، خودشو نمیگیره ، قیافه

نمیاد ، زور نمیگه ، و از همه جذاب تر که خیلی فان عه :) اینقدر چرت و پرت میگه و میخندیم که کلا اون

فضای سنگین بخش رو میشوره میبره :)

رور شنبه تقریبا آخرای ساعت گفت پاشید برید بسه واسه امروز ما همه نگا ساعت کردیم و گفتیم

نههههههه نیم ساعت دیگه مونده :/  :| ، بنده خدا همینجوری مونده بود :/ میگفت دلم میخواد برم

از دستتون پشت هم سیگار بکشم بگم آخه اینا دیگه کین استادشون میگه برید میگن نه نمیخواییم:)

بعد ادای با حرص سیگار کشیدن و ته سیگارو با پا له کردن رو درمیاورد

میخواست بگه فلانی منو ... هم حساب نکرد دید تو کلاس دختر هست زشته گفت فلانی منو اعضا و

جوارحش هم حساب نکرد :) ، ولی کلی تیکه فان که در همون لحظه جذاب بودن و ما رو کلی میخندوند

اها ی چیزی دیگه، حرف خودکشی شد ، هر کی یه دارویی مناسب واسه صاف اون دنیا رفتن گفت و

استاد عشق گفت نه اون به درد نمیخوره، یکی از پسرا گروه به خنده گفت : فقط فوروزماید :)

ما همه خندیدیم و استاد گفت ااااا تو هم با این پیشنهاد هات :/ ، فک کن تو یورین خودت غرق شدی

اینا هم ک میخوان جنازه ت رو بردارن وسواسی هستن میخوان بگن اینورشو بگیر نه اونورشو نگیر( بعد

همون موقع گوشه لباسشو بالا میگرفت و ادای آدمای وسواسی هم درمیاورد ) بعدم اضافه کرد :

آخرشم بهت میگن مرحوم شاشو :/ :| :)))))))   آخ اینو گفت ما ترکیدیم از خنده

یه تیکه هم ادای دخترهایی که تو محل کار با هم لج میکنن رو درآورد که من همون موقع حس کردم

این آدم چندسالی دختر بوده :))))

داشتم فکر میکردم اگه این آدم استاد بقیه بخش ها هم میشد یا راحت تر اگه بقیه استادا مث این آدم

عه بودن چقدر الان ما از کلی از بخش هایی که گذروندیم فراری نبودیم ... هعیییییی 


ی کار بدی تو بیمارستان کردم ... یکی از مسئولین حراست تو اتاق cpr بود ، من و یکی از پسرا گروه

و یکی از دخترا گروه هم تو همون اتاق بودیم (اضافه میکنم بیمار تو اتاق نبود و مسئول حراست داشت

از شیر آب توی اتاق واسه شستن نمیدونم چی استفاده میکرد) نمیدونم چرا واقعا حواسم نبود با پسر

همگروهم شوخی کردم ، شوخی کلامی ولی +18 :/  :| از اون روز حس میکنم اون مسئول حراست

تو خونه هم منو چک میکنه ،حتی ممکنه اینجا رو هم بخونه ... شما اگه تجربه ای در این زمینه دارید

میشه واسم احتمالهاتون رو بگید ؟؟؟


خلاصه که ناراحتم که کارآموزی خون که تموم بشه دیگه کارمون با این استاد و این بیمارستان تموم

میشه ...


حالم چه جوریه ؟ حالم خوب نیست ... حالم بده ... ناراحتم ، خلقم افت کرده ، حس تپش قلب دارم

بعضی وقتها هم حس میکنم دست چپم درد میکنه ، الان پای چپم و مفصل لگنم اونم سمت چپ درد

میکنه و هر چی میگردم شاهد بالینی واسش پیدا نمیکنم ، حس هم نمیکنم ضربه خورده باشه ...

خواب شبم کم شده و توی روز به شدت کسل و بی حالم ... امروز صبح هم وقت گرفته بودم از

روانپزشک ولی خب نرفتم ...



فردا 25 شهریور...
ما را در سایت فردا 25 شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8nursesevil4 بازدید : 120 تاريخ : جمعه 19 بهمن 1397 ساعت: 16:50