سفر به شهر خواهر خودش یه مدل سوپاپ اطمینانه...

ساخت وبلاگ

روز سه شنبه امتحان دادم ، خب درست نخونده بودم و واقعا هم واسم

مهم نبود نتیجه چی میشه و الانم نیس ، نصف سوالا رو ، دقیقا نصفشون

رو شانسی زدم :/ به درک که نمره م کم میشه ، حالا قبلا که کم نشد چ

اتفاق مهمی افتاد ؟

یک شب قبل از امتحانم خواب قشنگی دیدم، خواب دیدم با مامانم رفتیم

یه جایی که نمیدونم کجا بود :/ یه فضای سبز خیلی قشنگ با یه سری

آب نما ،بعد خیلی بر حسب اتفاق ا.د هم اونجا بود، سلام کردم بهش با

نهایت خوشرویی جوابم رو داد ، به مامانم معرفیش کردم و دیگه کل بقیه

خوابم کنار ا.د بودم ، تماما میخندیدم، به چی نمیدونم ولی کنار ا.د بودم و

بی وقفه میخندیدم، چیزی که تو زندگی واقعی مدتهاست تجربه ش نکردم...

به قدری خوابم نزدیک به واقعیت بود که وقتی بیدار شدم هنوز داشتم لبخند

میزدم ...خیلی حس خوبی بود ...خیلی ...

اینجوری شدم که با خودم میگم امشب به ا.د میگم دوسش دارم ،بعد شب

که میشه میگم نع  فردا شب میگم :/ فک کنم آخرش کلا نگم :(

یه دوست صمیمی دارم، خیلی صمیمی ،از راهنمایی با هم دوستیم، اون

داره یه کاری میکنه ساعت های کاریش با ا.د هماهنگ بشه و خب من خیلی

حرص میخورم اول بابت اینکه یه جوری رفتار میکنه که انگار نه انگار این تغییر

ساعت ها واسه هماهنگ شدن با ا.د عه و دوم اینکه من دست رو هرکی

بذارم کل دنیا هم تصمیم دارن اونو انتخاب کنن ، خب من خسته شدم دیگه...


اومدیم شهر خواهر, ، خونه جدیدشون خیلی بهتر از قبلیه، شهرکشون که عالیه

خیلی فضاش و ساختمونهاش خوشگلن، واقعا اینجا اومدن لازم بود ،واسه اینکه

این استرس های این مدت رو بشوره ببره ،امیدوارم وقتی برگشتم شهر خودم

حالم بهتر شده باشه و بتونم مث آدم واسه امتحان های پایان ترم درس بخونم...


من تنهام ، ناراحتم ، غصه دارم ولی سخت تر از همه اینا، اینکه خسته شدم از

ادا درآوردن جلو بقیه  و دیگه اینکه خسته شدم از این همه افسرده طور بودن...

چی میشه به بارم حال من خوب باشه ؟ من شاد باشم ؟؟؟

فردا 25 شهریور...
ما را در سایت فردا 25 شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8nursesevil4 بازدید : 102 تاريخ : جمعه 23 آذر 1397 ساعت: 21:42