در راه شهر خواهر

ساخت وبلاگ

دیشب عروسی دعوت بودیم ،عروسی فرزند دوست بابا ،من نرفتم

بابام از اینکه نرفتم خیلی ناراحت شد ولی خب بشه چ کارش کنم

این همه اون منو ناراحت کرد ، ی بار من ناراحتش کنم


کلاس زبان امروزم کنسل شد ، خود استاد و یکی از همکلاسا این

آزمون استخدامیه رو شرکت کرده بودن و نمیشد ک بیان سر کلاس


دو هفته ی گذشته رو بابت امتحانام نرفتم کارگاه شعر ، این هفته ای

هم ک گذشت بایت بی حوصله بودنم نرفتم ، حوصله نداشتم ، حوصله

هیچ کس رو ، نه مستر کاف ،نه میم ، نه عبداللهی نه حتی خودم !


داریم میریم شهر خواهر ، من و مامانم ،یا اتوبوس ، اتوبوسش معمولیه

از این vip ها نیس ، جای صندلی هامون تنگه ... :(

قراره کلی بمونیم ، البته کلی هم ک میگم میشه نهایتا تا آخر هفته

چون جمعه زبان دارم باید برگردم ...


تو تابستون چند تا عروسی داریم ، شهر خواهر ارزونیه  (نسبت به شهرما)

مامانم میگه بریم شهرشون خرید لباس واسه عروسی ، واااااای که

سخت ترین کار دنیا لباس مجلسی پرو کردنه


از عمو جیمز ناراحتم ، بیشعور اصن حواسش نیس که من حواسم بهش

هست ، مرتیکه سنگ اون دختر شهرستانی تازهبه دورون رسیده رو به

سینه میزنه ...


واسه تو راه کتاب فرشته سکوت کرد از هاینریش بل رو آوردم با خودم


خلاصه که ... این چند روز هم تو شهر خواهر قراره بگذره ،ولی وقتی

برگردیم کلی برنامه دارم واسه تابستونم، از ورزشی و هنری و حتی درسی

حالا به وقتش براتون میگم :)


آقا این راننده و شاگردش ی کم میزنن :/

من اگه تو راه مردم حلالم کنید .....


یاعلی

فردا 25 شهریور...
ما را در سایت فردا 25 شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8nursesevil4 بازدید : 112 تاريخ : چهارشنبه 27 تير 1397 ساعت: 17:55