برگردیم شهرمون ...

ساخت وبلاگ

خب کلی ناراحت شدم که کلاس زبان فردام هم کنسل شد ولی شد دیگه ...

دیشب با استادم تو تلگرام حرف زدم و خواستم که کلاسو کنسل نکنه ولی خب

واسم کلی دلیل و برهان آورد و کنسل کرد ... اینجوری شد که ما قرار بود امروز

عصر برگردیم شهرمون ، حالا به جاش فردا عصر برمیگردیم

براتون بگم از شهر خواهر و جاهایی که رفتیم :

+دوشنبه عصر رفتیم یکی از پارک های معروف شهرشون ، فضای زیبا و هوای

خنک و درخت های انبوه ، خلاصه که قدم زدیم تو اون فضا و لذت بردیم ،چیزی

که منو اذیت کرد این بود که اکثر آدما قلاده یه سگ دستشون بود یا اونا که

عملشون بالاتر بود سگ رو زده بودن بغل :/  بعد نمیدونید چ جوری این حیوونا

رو ناز و نوازش میکردن و قربون صدقه شون میرفتن ، انگار مثلا به سگه بگی

عزیزم میفهمه :/

کاری به دین و نجس بودن سگ ندارم، ولی خودم واقعا حس اشمئزاز دارم

به حیوون ، به نظرم خونه جای آدمیزاده و حیوون جاش تو خونه و بغل آدم نیس

تو شهر ما هم هستن کسایی که اینجوری سگ و گربه نگه دارن ولی تعدادشون

خیلی محدود تره


+سه شنبه رفتیم اون جایی که دفعه های قبل مانتو میخریدیم، همیشه همه نوع

مانتویی داشت از مناسب محل کار تا مناسب مجالس، از مانتو جلو باز تا پوشیده

طوری که دفعه های قبلی من 2_3 تا میخریدم که دیگه شهر خودمون خرید نکنم

ولی این بار اینقدر جنسها آشغال و مدل ها مزخرف و قیمت ها نجومی بود که دست

خالی برگشتیم... حالا منم مانتو تابستونی هام مال پارساله و تکراری شده و دوسشون

ندارم :(


+چهارشنبه صبح رفتیم خرید لباس مجلسی ، من حس میکردم همچنان لباس مجلسی

پوشیده مد باشه و انتظار داشتم راحت لباس پیدا کنم ولی واقعا چیزایی که میدیدم

اونی نبود که من بپوشم ،آخر سر ی مغاره پیدا کردیم که کت و دامن و کت و شلوار داشت

و از اونجا تونستم یه کت و شلوار مشکی به نظر خودم خیلی رسمی و شیک بخرم :)

کلا لباس رسمی و پوشیده خیلی دوس دارم :) ، مثلا یکی از علایقم پوشیدن مانتو شلوار

ست هست مث کارمندا :) ، و خیلی کمتر سمت پیرهن با مانتو های جینگیلی مستون 

میرم :)


+چهارشنبه شب رفتیم بکی از رستوران های وابسته به اداره ی دامادمون شام زدیم

خیلی جای باحالی بود ، خیلی محوطه ی قشنگی داشت واسه قدم زدن خیلی داخل

رستوران رو خوشگل تزیین کرده بودن و میز و صندلی ها با نمک بودن :) کلا ظاهر خیلی

خوب بود و آدمو جذب میکرد و اون ظاهر انتظار آدم رو واسه کیفیت غذا بالا میبرد ولی

خب ی غذای خیلی معمولی واسمون آوردن ، البته نه اینکه بد باشه ها ولی خیلی بهتر

از اون میتونستن توی طبخ عمل کنن ...


+امروز ...امروز عصر فقط رفتیم تو محوطه ی شهرک خواهرم اینا قدم زدیم ، خیلی

شهرکشون خوبه ، از شهر دور هست ها ولی همههههههه چیز اینجا هست

همه مدل مغازه ای که تو شهر هست اینجا هم هست اصن نیاز نیس از شهرک خارج

بشی واسه خرید ها ، ولی خب ما رفتیم :/   :)))))


+تو این چند روز مامانم هر روز و لااقل دوبار در روز با بابام حرف میزد ، دو بار الکی

به بابام گفت بیا سویل میخواد باهات حرف بزنه :/  منم زیر لب میگفتم

سویل خیلی گ.ه خورد :/  مامانم میشنید و چپ چپ نگام میکرد و گوشی رو

مبچسبوند دم گوشم و من ناچار باید حرف میزدم ... چرا بابای آدم باید ی جوری

باهاش رفتار کنه که آدم حتی دلش نخواد باهاش تلفنی حرف بزنه ؟؟؟


+فردا برمیگردم شهرم ، خونه ی خودمون ، من میمونم و یه مامان بهونه گیر

و یه بابای بد اخلاق و کلی برنامه تو ذهنم که دلم میخواد عملی بشه و واقعا

نمیدونم چقدر همت دارم و عملیشون میکنم ...

فردا 25 شهریور...
ما را در سایت فردا 25 شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8nursesevil4 بازدید : 99 تاريخ : چهارشنبه 27 تير 1397 ساعت: 17:55