مامانم مریضه، مریض به اون معنایی که فکر کنید نه ها ، سردرد و سرگیجه داره
رفته دکتر و دارویی هایی که دکتر داده تسکینی ن ، من مطمئنم حالش فقط و
فقط به خاطر عصبی بودنشه، عصبیه و نمیشه باهاش حرف زد ، نمیشه باهاش
شوخی کرد ، نمیفهمه من تنهام و کسی نیس باهاش حرف بزنم و با این کاراش
باعث میشه لحظه به لحظه بیشتر حس کنم تنهام...
همه علائمم دوباره برگشته ، دلتنگی ، تحریک پذیری ، گریه و لذت نبردن از چیزایی
که قبلا باعث لذتم میشده و از همه مهم تر و سخت تر افکار سوساید...
تنهایی بیشتر از هرچیزی اذیتم میکنه و هیییییییچ کس اینو نمیفهمه
تو جمع دانشگاه ، جمع کارآموزی ،جمع فامیل ،جمع ادبی و اینستاگرام میخندم و
تو تنهایی هززززززاررررر بار تو خودم خورد میشم...
امروز و هفته ی قبل کارگاه شعر رو رفتم و هر دوبار کلی تعجب کردم از خودم که
واقعا من ؟ من مستر کاف رو دوست داشتم؟ جدی؟ واقعا اینو دوستش داشتم ؟؟
عجیبه واقعا...
فردا 25 شهریور...
ما را در سایت فردا 25 شهریور دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 8nursesevil4 بازدید : 108 تاريخ : چهارشنبه 8 فروردين 1397 ساعت: 5:33