۱۴ روزِ دیگر ...

ساخت وبلاگ

از خواب و خوراک افتادم ...

کلا بی اشتها شدم و دائما احساس میکنم معده م پره و اگه چیزی بخورم سنگین تر از الانم میشم و خب مشخصا نمیخورم! صبونه دو تا لقمه نون و پنیر با یه چایی تلخ به زور، ناهار کلا ۴_۵ تا قاشق برنج با یه خورشتی چیزی، دیگه همینه تا فردا صبح ، شام که اصلااااا نمیتونم بخورم، میلمم به هیچ تنقلات و میوه و خوراکی دیگه ای هم نمیره، دائمم دارم با مامانم میجنگم که میگه یه چیزی بخور مریض میشی و من میگم تا خرخره پر ام نمیتونم ، ولی پر از چی واقعا واسه خودمم سواله

تو همین ۲ هفته که اینجوری شدم حدود ۵ کیلو وزن کم کردم، و کمر شلواری که اصولا واسه سر کار رفتن میپوشم حسابی بهم شل شده 

واقعا نمیدونم چه دردمه؟ دکترم نمیرم چون قطعا اول کار بهم میگه آندوسکوپی شو ( تازه اگه نگه کولونوسکوپی هم بشو...) ببینیم اون تو چه خبره و من هیچ وقت تن‌ به این‌ خفت نخواهم داد ...

از طرفی خواب ندارم... یعنی خوابم عمیق نمیشه ، تو طول زمانی که خوابم حس میکنم هوشیارم و وقتی سر ساعت معهود بیدار میشم ، حس میکنم اصلا خستگی از تنم نرفته ، و کیفیت خوابم واقعا افت کرده ...

یه دوره روان شناسی از این وویس ها خریدم، تو وویسهاش یه سری چیزا توضیح میده ، یه سری تمرین عم داره بعد میگه تا تمرینو انجام ندادی نرو وویس بعدی

حالا تمریناش چیه ؟ مثلا میگه مغزت رو ببر در حالت آلفا، به این صورت که یه جای آروم دراز بکش، ۵ تا نفس عمیق بکش، بعد یکی یکی عضلاتت رو به حالت استراحت ببر بعد به فلان چیز فکر کن، بعد من‌ آمدم این‌کارو انجام بدم ، تو همون چند دقیقه اولِ فرستادنِ مغزم به حالت آلفا، از فرط خستگی خوابم برد و ۲ ساعت کاااامل خوابیدم ! :/ 

یکی دیگه از توصیه هاش ورزش کردن منظم عه، یکی دیگه ش اینه که شبا زود بخوابید و صبحا زود بیدار بشید طوری که طلوع خورشید رو ببینید ‌‌‌...

بعد من ۳ ساله دارم تلاش میکنم تایم یکی از باشگاه های نزدیکمون‌رو با شیفتهام فیکس کنم برم باشگاه ولی واقعا نمیتونم ، بعد یه شبایی تو محل کارم تازه ساعت ۴:۳۰ الی ۵ صبح‌ میخوابم تا ۶:۳۰ بعد پامیشم بخش رو تحویل صبح کار میدم و برمیگردم خونه میخوابم تا ۱ و ۲ ظهر ( درست مث امروز )

یعنی جیش کنم تو این کار و حرفه و رشته و شغل و هرچی ک میخوایید اسمش رو بذارید با این شرایط زندگیی ک واسم درست کرده ...

یکی از همسفرهای کربلا ،‌ ماه قبل زنگ زد گفت واسه شهادت حضرت فاطمه داریم میریم مشهد ، میای ؟ گفتم به شرط لیاقت چرا که نه! گفت تاریخش فلان روزه درخواست مرخصی بده ، فلان تومن هم بابت هزینه بلیطت برای من کارت به کارت کن... :)

مامانم میگه همه اول میرن مشهد برات کربلا میگیرن، تو اول رفتی کربلا ! میگم من حتی تو این زمینه هم برعکس بقیه ام !...

همین چند روز پیش رفتم برای اولین بار در تاریخ عمرم چادر خریدم! سفر کربلا اینقدر یهویی شد و اون روزا درگیری های مختلف داشتم که دم رفتنی چادر خواهرمو قرض گرفتم باهاش رفتم سفر ولی دلم میخواس این سفرو با چادر خودم برم! و برخلاف توصیه های خواهرم که تاکید موکد کرد که چادر مدل دار و نگین دار و سنگ دوزی شده نگیر، دقیقا یه چادر مدل دار و نگین دار خریدم :))))))) 

انشاالله ۲۳ ام حرکته و من دارم روز شماری میکنم برسم صحن انقلاب ...

راستی

اینستامم دی اکتیو کردم و از کرده ی خود دلشادم

فردا 25 شهریور...
ما را در سایت فردا 25 شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8nursesevil4 بازدید : 24 تاريخ : دوشنبه 13 آذر 1402 ساعت: 18:49