فریاد که جز اشک شب و آه سحرگاه...

ساخت وبلاگ

(فریاد که جز اشک شب و آه سحرگاه

اندر سفر عشق، مرا همسفری نیست)*

امشب فکر کنم به اندازه ی همه ی عمرم اشک ریختم

یه جوری اشکهام جاری بود که خودم حس میکردم بدنم‌ دهیدره شد از بس آب از دست دادم!

چند دقیقه ای یه بار برمیگشتم سرمو تو بالش فرو میکردم و با تمام قدرت گریه میکردم و بعد یه کم آروم میشدم باز برمیگشتم‌ به پشت میخوابیدم و همینطور که داشتم سقفو نگا میکردم اشکام از هر دو چشمم جاری بود 

و در تمام مدت فقط این دو تا جمله تو ذهنم بود

" مرا محتاج رحم این و آن کردی، ملالی نیست تو هم محتاج خواهی شد جهان دار مکافات است..."**

و 

" لاتقنطو من رحمه الله"***

خلاصه هی رو دست چرخیدم گریه کردم هی برگشتم‌ سقفو نگا کردم باز گریه کردم هی با خودم این دو تا جمله رو تکرار کردم بعد حس کردم چقدر دلم میخواست اینجا باشی همینجا درست پیش خودم که وقتی حالم بده دست بکشم رو صورت زبرت با ریش هایی که تازه مرتبشون کردی و بهت بگم که تو همه کسِ منی، تو آیندمی ، گذشتمی ، همه دنیامی بعد نگا کنم به مروارید های سفیدی که از پشت لب های قیطونیت ظاهر میشن و بعد ذوب بشم تو آغوشت ...

حالم خیلی بده ، به دو تا علامت قبلی _ بی اشتهایی و بی خوابی_ خارش کل بدن و سردردهای کشنده هم اضافه کنید ، البته که همه ی اینا تظاهرات فشار روانیی هست که بهم وارد میشه و از توان تحملم خارجه و تقریبا مطمئنم که مشکل جسمی خاصی نیس و تا روح و روانم آروم‌ نشه اینا هم همینن و حتی ممکنه بدتر بشن

من تراپی لازمم

نه نه ، من بین الحرمین لازمم ...

"میشود نیمه شبی گوشه ی بین الحرمین من فقط اشک‌ بریزم تو تماشا بکنی ؟ "****

چی شده ؟ راستش نمیخوام جزئیات بگم ، همینقدر که اینجا بنویسم که بعدا با نگا کردن بهش یادم بیفته جریان چی بود واسه خودم کافیه 

* : شاعر فروغی بسطامی

** : شاعر فاضل نظری

*** : قران کریم . سوره زمر آیه ۵۳

**** : ناشناس

فردا 25 شهریور...
ما را در سایت فردا 25 شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8nursesevil4 بازدید : 23 تاريخ : دوشنبه 13 آذر 1402 ساعت: 18:49