دیدی میخوای حرف بزنی حس میکنی واکنش بقیه آوار میشه رو سرت؟

ساخت وبلاگ

دیدی میخوای حرف بزنی حس میکنی واکنش بقیه آوار میشه رو سرت رو آوار های قبلی و اونا رو سنگین تر میکنه ؟ من الان همونم

هم دلم میخواد حرف بزنم

هم نمیدونم با کی حرف بزنم

هی لیست تلگرام و واتساپو بالا پایین میکنم هی پروفایلا رو چک میکنم بعد میگم خب ب فلانی پیام میدم بعد میگم ولش کن بابا اون درگیر فلان چیزه، یا اون یکی هم خودش کار داره، یا اون یکی شاید اصن حوصله منو نداشته باشه ، اخرسر نا امید میام بیرون و زل میزنم ب صفحه گوشی

با خانواده عم ک نمیتونم حرف بزنم

هر موقع خواستم حرف بزنم یا دعوامون شده یا اینقدر ب من حس گناه و عذاب وجدان دادن که کلا پشیمون شدم از حرف زدن یا اصن منو نفهمیدم که دردم چیه و مرگم دقیقا کجاس... هیچی دیگه ... منم حرف نزدم با هیچ کس 

ولی میدونی اخر این حرف نزدنا از یه جایی سر باز میکنه میزنه بیرون...

یا دوباره افکار سویسایدم برمیگرده

یا معده درد و سردرد میگیرم

یا میشه دردها مریضی های بزرگتر ...

اون دوستم ک مهاجرت کرده ... همیشه پیام میده و باهام حرف میزنه حتی بهم میگه از دغدغه هام بهش بگم ولی من واقعا میگم اخه چرا باید اونو از اون سر دنیا درگیر این کنم که مثلا مامانم حرف منو نمیفهمه ؟! خب مامانم منو درک‌نمیکنه ولی این چیزی نیس ک بخوام چسناله شو ببرم واسه اون دوستم که دغدغه ش مچ شدن با زندگی جدید و مهاجرتشه ...

یا اون یکی دوستم ک تو چندتا پست قبلی ازش گفتم که همکلاس ارشدمه و با هم تازگی صمیمی شدیم ... اونم تازگی با یه پسره آشنا شده و همه حرفهای ما اینه ک میخواد بره پیشش چی بپوشه ،‌کجا برن ، چی بگن،‌ چی بخورن، یا مثلا وقتی میاد همه چیزو با جزییات واسه من میگه و من باید نظرمو راجع ب تمام جزییات دیتش بگم ...و واقعا جایی واسه حرف زدن من نمیمونه..‌. 

جیش کنم تو زندگیی که من حتی یکیو ندارم باهاش حرف دلمو بزنم :/

فردا شب عقد دختر داییمه

خب من اومدم شهر زادگاه

و مجبورم جلو فامیل دقلک بازی دربیام ک چقدر حالم خوبه و خوشحالم و برقصم و شاد باشم که فلانی عقد کرده ... خب کرده دیگه ب من چ ! کاش از من میکشیدن بیرون ب خدا ، حس میکنم تمام روح و جسمم خسته س

فردا 25 شهریور...
ما را در سایت فردا 25 شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8nursesevil4 بازدید : 45 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1402 ساعت: 18:24