فریدا

ساخت وبلاگ

بعد از یه شیفت عصر تک نسبتا سبک رسیدم خونه و داشتم فکر میکردم خوبه بقیه تایمم تا ساعت خوابم رو چه جوری بگذرونم که گفتم بذار یه فیلم ببینم ( کلی کار دیگه واسه انجام دادن بود ها ولی دل و دماغ هیچی نبود راستش...)

اضافه کنم که کلی فیلم دانلود شده و ندیده دارم که دنبال یه فراغ خاطرم که بشینم ببینمشون و امشب یکی از اون شبا بود 

پوشه رو باز کردم و اسم فیلما رو نگا کردم و تصمیم گرفتم فریدا رو ببینم و دیدمش و 

باید بگم ؛ تو مدت ۲ ساعتِ فیلم من دو تا چایی خوردم ، شام خوردم و یه بارم رفتم جیش کردم ! ولی خوابم‌ نبرد وسطش :) ، و همین یعنی فیلم طولانی هست ولی خسته کننده نیس :) 

موضوعش هم بیوگرافی نقاش مکزیکی به همین اسمه و تو فیلم سعی داره به تمام ابعاد زندگیش از عاطفی تا سیاسی بپردازه ، قشنگه ؟ آره خوبه ، من پسندیدمش ، ولی برای همون ۱ بار دیدن ،‌ تکرارش جذاب نیس واسم ، به تمام جزئیات اشاره شده؛ زندگی عاطفی فریدا از نوجونی تا میانسالی ،‌ تصادف وحشتناکی که داشته ،‌ روابطش با اعضای خانواده ش ،‌ شکست عاطفی دوران نوجوونی ،‌ ازدواجش ، تمایلات همجنسگرایانه ش ، خیانت دیدن از همسرش و حتی خیانت کردن به همسرش ،‌ آفریدن نقاشی های سورئالیستی و فمنیستی ،‌ گانگرن پاها و زمین گیر شدن و در نهایت مرگش ...

معرفیش میکنم ببینید ؟ اره بد نیست ، وقت شد ببینیدش وقتم نشد خیلی چیز خاصی رو از دست ندادید ...

میدونید چیه ؟ من هنوز وقت نکرده بودم ازش واسه دوست صمیمیم بگم ، دقیقا همون شب قبل اینکه بگه دیگه ادامه ندیم ، داشتم فکر میکردم چرا دوستم ریز ریز رابطه ش رو واسه من تعریف میکنه ولی من همین ۲ مرتبه ملاقات هم واسش نگفتم ، بعد توجیه کردم که خب این آدم و دیدارش اینقدر موضوع خصوصیی هست که حتی به دوست صمیمی هم ربطی نداشته و حالا هفته های بعد شاید بهش گفتم ... که دیگه هفته های بعدی وجود نداشت ! بعد فکر کردم به اولین دیدارش که اونقدر استرس داشتم که فقط دعا میکردم سوتی ندم تابلو بازی در نیارم :/ ، بعد موقعی که داشتم یکی یکی در مورد کتابها حرف میزدم و قصه هاشونو میگفتم دیگه حس کردم به خودم مسلطم و استرسی در کار نیست ، برای دیدار دوم هیج استرسی نداشتم و بسیار مشتاق بودم :) ... اینقدر که دلم نمیخواست تموم بشه و برگردم خونه

نمیدونم چرا من که اینقدر واسه همه تو قیافه ام ، واسه این آدم نتونستم برم تو قیافه ، من که کنار غریبه کلا لال میشم اینقدر حرف میزدم که به خودم میامدم و میگفتم بسه دختر ساکت شو ۱ دقیقه بذار اونم‌ حرف بزنه، کاش یکی بهش میگفت من چقدر واسه همه سگ ام و واسه این آدم خودِ خودم بودم ...

با تاکید اضافه کنم ؛ من عاشقش نشده بودم ، یعنی دختر ۱۴ ساله نیستم که با دو بار دیدن یه نفر برم تو فضا ، ولی عمیقا دلم میخواست ادامه داشته باشه ،‌ دلم میخواست باهاش حرف بزنم لایه های عمیق وجودی و شخصتیش رو کشف کنم و واسش از علایقم بگم  و از علایقش بدونم ، از تجربه هام تو کار ، روابط ، روزمره م ،‌نگرانی و دغدغه هام ، جاهایی ک رفتم  و دوس دارم برم، چیزایی ک دیدم و دوست دارم ببینم ،  کتاباهایی که خوندم و میخوام بخونم ، هدفهام و برنامه هام برای آینده م و همه ی اینا...

در واقع معتقدم زندگیی که همینجوری سخت هست و با تنهایی نباید سخت ترش کنیم ... خواستم دست یه نفر _ که حس میکردم هم فرکانس و مناسبمه _ رو بگیرم ، بهش عشق و محبت بدم و متقابلا این حسو ازش بگیرم ، ولی خب نشد ، یعنی نخواست ... و البته درست نفهمیدم چرا نخواست و اصلا حرف حسابش برای ادامه ندادن چی بود ...

فردا 25 شهریور...
ما را در سایت فردا 25 شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8nursesevil4 بازدید : 41 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1402 ساعت: 18:24