Extra candle on cake and a year closer to death

ساخت وبلاگ

دیروز تولدم بود

پیر شدم قشنگ ها ...

روز ۲۷ ام شیفت لانگ بودم و با یکی از دخترهای تو محل کارم تولدمون ۲ روز فاصله 

داشت، عصر که کار سبک شده بود با اسنپ فود کیک سفارش دادیم آورد واسمون 

بیمارستان... عکس گرفتیم با هم و با بقیه همکارا و مریضا حتی :)

دیگه ... امروز هم کنار خانواده یه جشن کوچیک داشتیم که کاملا قابل پیش بینی بود

کل پریروز و دیروز و امروز در انتظار یه پیام از س.ت بودم که تولدمو تبریک بگه ولی نگفت :) ...

یعنی این آدم اینقدر لجن و بی وجوده... من واسش یه جشن دونفره ی سورپرایزی گرفتم ، کادو گرفتم و اون ‌‌... اینقدر درگیر ادمای جدید زندگیشه که حتی یه تبریک هم به من نگفت ... 

دلم شکست؟ بسیار ، ناراحتم؟ بسیار بسیار ، حالم بده ‌؟ بسیار بسیار بسیار..‌.

یادمه پارسال واسه تولدم مرخصی گرفته بودم 

کار خاصی هم نکردم ولی خب مرخصی گرفته بودم

و واستون از اولین تولدهایی که تو ذهنم بود نوشتم تا همون سال :) 

(اگه فکر میکنید میتونه واستون جذاب باشه برید تو آرشیو بهمن ۱۴۰۰)

اخرش هم نوشتم امیدوارم سال بعد شوهر داشته باشم :))))))))))))

خب امسال ندارم :/

و امسال هم آرزوی خاصی نکردم ، من اصولا به آرزوهام نرسیدم که بخوام با مسخرگی تمام چشمامو ببندم، شمعو فوت کنم و آرزو کنم ... که چی ؟ که بازم بهشون نرسم؟ 

(قابل توجه: شوهر حالا خیلی چیز خاصی نیس ک بخواد واسه آدم بشه آرزو، مقصودم یه نفره که منو بفهمه ، دوست داشته باشه، کنارم باشه ، با هم پیشرفت کنیم ، با هم کلی چیزهای جدید از غذا ها و سفر و جاهای دیدنی و ... تجربه کنیم ، بتونم تو غصه هام بهش تکیه کنم ، بتونم حس عشق و دوست داشتنمو باهاش شیر کنم و ... ) 

فردا 25 شهریور...
ما را در سایت فردا 25 شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8nursesevil4 بازدید : 61 تاريخ : سه شنبه 9 اسفند 1401 ساعت: 13:53