این روزهای تقریبا پسا قرنطینه

تقریبا قرنطینه تموم شده و کرونا شکست خورده !

نیما اومده ، نیما 1 خرداد اومد شهر ما ، 2 اسفند بود که رفت و اون موقع هنوز حرفی از قرنطینه نشده بود و ما با خودمون فکر میکردیم فوقش 20 روز دیگه باز برمیگرده ولی نیامد ... عید نیامد و تا الان

تو این مدت غلتیدن و خزیدن! و نشستن یاد گرفته بوده و ما پروسه ی یادگیری هیچ کدوم اینا رو ندیدیم

متاسفانه ... نیما الان اومد و یه رنگ و بوی دیگه به خونه مون داد :)

 دیروز نوبت دکترم بود ، این مدت سرگیجه م خیلی بهتر شده بود ، تعداد سردردهامم کمتر شده بود

ولی شدتش همون بود ، خلقمم که همون گه همیشگی ... این بار که میخواستم برم پیش دکترم

تنها بودم و مامانم باهام نبود و راحت تر بودم  ، واسه دکترم همه چیزو توضیح دادم و ازش خواستم

ضدافسردگیم رو قوی تر کنه ،ی لبخند موذیانه بهم زد و قبول نکرد :/ گفت همین بسه همین جوری

هم اضافه وزن داری :/ ولی من اونقدری اضافه وزن ندارم که بخواد تو ظاهرم نمایان باشه با ناراحتی

گفتم این به خاطر قرنطینه س ، کارم که شروع بشه درست میشم ولی قبول نکرد ، موقع نوشتن

نسخه دستشو نگا کردم و دیدم تعداد قرص خوابمو کم کرده گفتم اونو چرا کم کردید گفت هر موقع

دیدی بی خواب شدی بخور نه هر شب، با حالت اعتراض گفتم نه دکتر اصن فکرشم نکن تا کنکورم

باید هر شب بخورم خندید و تعدادشو بیشتر کرد ،دوز داروی سرکوب کننده ی cns رو بیشتر کرد و

تعداد داروی ضد سرگیجه رو کمتر و گفت 50 روز دیگه یه ویزیت بشم ،امیدوارم دیگه سردرد تجربه

نکنم ....

بعد از مطب دکتر قرار بود به ضرورت ، واقعا به ضرورت بریم چند جا خرید فوری انجام بدیم تو خیابون

به کرات میدیدم که مردم کرونا رو گرفتن به چیزشون و اصن براشون مهم نیس ! چند مورد دیدیم که

داشتن تو خیابون بستنی قیفی ، ذرت مکزیکی ،سیب زمینی سرخ کرده و پیراشکی میخوردن!!!!

از هر 10 نفر هم 1 نفر ماسک داشت

قبلا فکر میکردم واسه پسرا مهم نیس و اهمیت نمیدن ولی دیروز فهمیدم دخترا هم دایورت کردن :/

دختره 7 قلم آرایش کرده و صرفا اومده بیرون قدم بزنه ... اونوقت خدا شاهده من آخرین باری که

بیرون بودم همون 50 روز پیش بوده که رفته بودم پیش دکترم ، این بار هم واقعا چند تا خرید ضروری

داشتیم ... خلاصه که ... جمع زیادی از مردم نفهم ایران کرونا رو شکست دادن ولی شما فهیم

باشید و الکی بیرون نرید !