13 روز قرنطینه
13 روز بد ، از بدترین روز ها ،
البته اگه بخوام جانب انصاف رو رعایت کنم که بدترین روزهای زندگی من سال بهار و تابستون 95
بود که گذشت و رفت ...
13 روز بسیاااار سخت ، نه از بابت قرنطینه، از بابت حال بد خودم ، تا 5_6 ام تقریبا در هر حال داشتم
گریه میکردم ، حتی وقتی قری ترین آهنگ ممکن هم پخش میشد! حتی وقتی با خواهرم حرف میزدم
و صدای نیما رو میشنیدم، بعد فکر کردم دارم بهتر میشم ،تو روز حالم بد نبود ، ولی بی خوابی ها
شروع شده بود ، داروهایی که این دکتر جدید بهم داده قاعدتا باید فیل رو خواب کنه ! ولی من شبها
عین جغد ، چشمام باز باز ! به هر راهی متوسل میشدم خوابم نمیبرد. .. درس میخوندم ، تست
میزدم ، کتاب غیر درسی میخوندم ، کتاب صوتی گوش میکردم ، چراغ رو خاموش میکردم و چشم بند
میذاشتم ... بازم فایده ای نداشت ، یه بار نا 7 صبح بیدار و هوشیار ! تا آخر سر از شدت کلافگی و
عصبانیت رفتم و یه قرص خواب آور که تقریبا خطرناکه و به شدت وابستگی میاره خوردم ... چاره ای
نبود ... بی خواب شده بودم، با اینکه میدونستم اون قرص با یکی از داروهای دکتر جدید تداخل داره و
غلظت پلاسماییش رو بیشتر میکنه خوردم .... و الانم میخورم ،منتها با فاصله تقریبا 4 ساعت ، چاره
ندارم اگه نخورم کلا بیدارم ... باید فعلا این مدلی دارو بخورم تا 16 یا 17 ام یا نمیدونم اولین فرصتی که
دکترم بیاد سر کارش برم و ببینمش و بگم ی کاری کن من شبها بخوابم ...
دیگه چی شد این چند روز : به افتضاح ترین شکلی که میشد درس خوندم :)
خب یا گریه میکردم یا سردرد یا سرگیجه داشتم یا کلافه بودم چرا خوابم نمیبره !
و ی تجربه جالب ! کلاس آنلاین ! 2 جلسه کلاس آنلاین داخلی جراحی داشتم ،
امروز هم که عجیب ترین 13 فروردین عمرم بود ...
فردا 25 شهریور...
ما را در سایت فردا 25 شهریور دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 8nursesevil4 بازدید : 93 تاريخ : چهارشنبه 20 فروردين 1399 ساعت: 14:16