دختر عموی بیچاره ی من

ساخت وبلاگ

دختر عموی 4 ساله م دور ستونی که درست وسط خونه ی پدربزرگم هست میچرخه

میچرخه

میچرخه

میچرخه

 

مادربزرگم بهش میگه نچرخ حالت بد میشه ها

می ایسته

با حالت پرخاشگری به مادربزرگم میگه :

مگه نگفتم هر وقت دلم واسه مامانم تنگ بشه انقدر میچرخم دور این تا غش کنم ؟

خب مامانم رفته پیش خدا و فکر نمیکنم دیگه برگرده

 

 

 

من ... هزار بار میمیرم و زنده میشم

هزار بار تو دلم میشکنم واسه دل تنهای این بچه

و هزار بار به خودم فحش میدم بابت کارهایی که کردم و مامانمو رنجوندم

 

 

خدا حکیمه خدا نه تنها این صحنه رو دیده بلکه از تنهایی های قلب اون دختر هم خووووب خبر داره

ولی نمیدونم برنامه ش واسه این بچه چیه ؟ اصلا نمیدونم مگه واسه دختر 4 ساله چیزی بهتر از

"مامان" هم هست ؟ یا اصلا چیزی هم سطحش هست ؟؟؟

فردا 25 شهریور...
ما را در سایت فردا 25 شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8nursesevil4 بازدید : 182 تاريخ : چهارشنبه 7 اسفند 1398 ساعت: 8:56